ری میلاند ( انگلیسی: Ray Milland ) ؛ با نام تولد آلفرد رجینالد جونز ( انگلیسی: Alfred Reginald Jones ) ( زاده ۳ ژانویهٔ ۱۹۰۷ درگذشته ۱۰ مارس ۱۹۸۶ ) یک هنرپیشه و کارگردان اهل ولز بود.
با نام رجینالد تراسکات جونز زاده شد. در دانش گاه ویلز تحصیل کرد. پس از سه سال خدمت به عنوان نگهبان در سواره نظام کاخ سلطنتی در لندن، در سال ۱۹۲۹ وارد سینما شد؛ ابتدا با نام اسپایک میلاند که بعدها به ریموند میلاند تغییرش داد. پس از ایفای چندین نقش کوچک و بزرگ، در ۱۹۳۰ رهسپار هالیوود شد. چند سال در نقش های دوم، معمولاً به عنوان دوست یا حریف قهرمان اصلی، ظاهر می شد تا این که در اواسط دههٔ ۱۹۳۰ نقش های اول هم به او روی خوش نشان دادند. با شخصیت خوش برخورد و جذابش، اغلب نقش قهرمانان مرد مؤدب، مطمئن و رمانتیک را در بسیاری از کمدی ها و گاه فیلم ها معمایی یا حادثه ای بازی می کرد. اگرچه همواره بازیگری کارکشته بود، تا هنگام بازی نیرومندش به عنوان یک نویسندهٔ الکلی در تعطیلی از دست رفتهٔ بیلی وایلدر چندان جلب نظر نکرد. این نقش جایزهٔ اسکار ۱۹۴۵ را برایش به ارمغان آورد. بیش تر نقش های بعدی اش درخور استعداد او نبودند، با این حال می توانست با شخصیت پردازی های جالبش در آثار کم اهمیت خوش بدرخشد. از ۱۹۵۵ شروع به کارگردانی خود در تعدای فیلم کرد که قابل قبول بودند اما برجستگی خاصی نداشتند. پس از غیبتی چندین ساله با ایفای نقشی فرعی در قصهٔ عشق به هالیوود بازگشت و سپس به بازی در نقش های اصلی در فیلم های کم خرج ترسناک روی آورد. هم چنین ستارهٔ مجموعهٔ تلویزیونی کمدی شوی ری میلاند ( ۱۹۵۳–۱۹۵۵ ) بود. عاشق کتاب و خانه نشینی بود، از جنجال های هالیوود دوری می کرد و به ندرت خبری از او در ستون شایعات نشریات دیده می شد. یک بار ازدواج کرد که پنجاه و چهار ساله هم به طول انجامید. خاطراتش را در کتابی با نام چشم های دریده در بابل ( ۱۹۷۶ ) نوشته است.
میلاند تا پیش از تعطیلی از دست رفته در بیش از شصت فیلم بازی کرده بود. پارامونت در دههٔ ۱۹۳۰ او را مرتب مشغول نگه می داشت تا جایی که در طول این دهه به طور متوسط سالی پنج فیلم در کارنامه داشت. در واقع غافلگیری تماشاگران و منتقدان برابر تعطیلی از دست رفته ناشی از این واقعیت بود که قبلاً کسی چندان انتظاری از میلاند به عنوان بازیگر نداشت. با این حال این جوان پُرکار، به ویژه در فیلم هایی که برای میچل لایسن ( شش فیلم ) و جان فارو ( چهار فیلم ) بازی کرده بود، به سبکی شخصی در بازیگری دست یافته بود. جوهر نقش آفرینی او به عنوان مرد اصلی در فیلم های زندگی آسان و کیتی ( هر دو ساختهٔ لایسن ) متبلور شد و جنبهٔ تاریک و شیطانی پنهان در پس شخصیت جنتلمن بانزاکت او در فیلم های جان فارو مورد استفاده قرار گرفت ( در نیک بیل قلابی او نقش خود شیطان را بازی می کند، و در ساعت بزرگ مرد بی گناهی است که وسوسه می شود تا به اعماق ماجرای یک جنایت فرورود ) . پشت لبخند میلاند، همواره نوعی تکبر حس می شد که ابتدا برای خلق تأثیرات کمیک به کار می رفت. اما با گذشت زمان، شریرانه بودن اعتماد به نفس او بیش تر در معرض دید قرار گرفت. به دنبال فارو و وایلدر، فریتس لانگ در وزارت ترس، آلفرد هیچکاک در M را برای قتل بگیر، راسل راس در دزد و ریچارد فلایشر در دختری در تاب مخمل سرخ، همه، برق جنایت را در چشم های پُرجلوهٔ میلاند نشان دادند. سپس راجر کورمن در «ایکس» - مردی با چشم های اشعهٔ ایکس، یکی از پُرانرژی ترین نقش های عمرش را به او داد. در همین دوره فیلم هایش را کارگردانی کرد که اغلب شخصی و متفاوت بودند. تا آخرین سال ها نیز دست از کار مداوم نکشید و هم چنان هم تنوع نقش ها و هم اطمینان و متانت قدیمی اش جلب نظر می کردند ( یکی از بهترین نقش های دوران متأخرش در قورباغه ها، ساختهٔ جرج مکاوان بود ) . میلاند نمونهٔ تمام عیار بازیگری حرفه ای بود که همواره می توانست حفظ ظاهر کند و به قالب نقش درآید و با این حال چیزی فراتر را از نظر دور ندارد: شخصیتی دوگانه و پِرابهام که نشان می داد جذابیت ظاهری و معقول نمایی تا چه حد می توانند گول زننده باشند. شاید هالیوود به درستی او را درک نکرده بود، به راستی هم اینک شخصیت خود ویران گر و «هپروتی» او در تعطیلی از دست رفته بسیار جلوتر از زمان خود به نظر می رسد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفبا نام رجینالد تراسکات جونز زاده شد. در دانش گاه ویلز تحصیل کرد. پس از سه سال خدمت به عنوان نگهبان در سواره نظام کاخ سلطنتی در لندن، در سال ۱۹۲۹ وارد سینما شد؛ ابتدا با نام اسپایک میلاند که بعدها به ریموند میلاند تغییرش داد. پس از ایفای چندین نقش کوچک و بزرگ، در ۱۹۳۰ رهسپار هالیوود شد. چند سال در نقش های دوم، معمولاً به عنوان دوست یا حریف قهرمان اصلی، ظاهر می شد تا این که در اواسط دههٔ ۱۹۳۰ نقش های اول هم به او روی خوش نشان دادند. با شخصیت خوش برخورد و جذابش، اغلب نقش قهرمانان مرد مؤدب، مطمئن و رمانتیک را در بسیاری از کمدی ها و گاه فیلم ها معمایی یا حادثه ای بازی می کرد. اگرچه همواره بازیگری کارکشته بود، تا هنگام بازی نیرومندش به عنوان یک نویسندهٔ الکلی در تعطیلی از دست رفتهٔ بیلی وایلدر چندان جلب نظر نکرد. این نقش جایزهٔ اسکار ۱۹۴۵ را برایش به ارمغان آورد. بیش تر نقش های بعدی اش درخور استعداد او نبودند، با این حال می توانست با شخصیت پردازی های جالبش در آثار کم اهمیت خوش بدرخشد. از ۱۹۵۵ شروع به کارگردانی خود در تعدای فیلم کرد که قابل قبول بودند اما برجستگی خاصی نداشتند. پس از غیبتی چندین ساله با ایفای نقشی فرعی در قصهٔ عشق به هالیوود بازگشت و سپس به بازی در نقش های اصلی در فیلم های کم خرج ترسناک روی آورد. هم چنین ستارهٔ مجموعهٔ تلویزیونی کمدی شوی ری میلاند ( ۱۹۵۳–۱۹۵۵ ) بود. عاشق کتاب و خانه نشینی بود، از جنجال های هالیوود دوری می کرد و به ندرت خبری از او در ستون شایعات نشریات دیده می شد. یک بار ازدواج کرد که پنجاه و چهار ساله هم به طول انجامید. خاطراتش را در کتابی با نام چشم های دریده در بابل ( ۱۹۷۶ ) نوشته است.
میلاند تا پیش از تعطیلی از دست رفته در بیش از شصت فیلم بازی کرده بود. پارامونت در دههٔ ۱۹۳۰ او را مرتب مشغول نگه می داشت تا جایی که در طول این دهه به طور متوسط سالی پنج فیلم در کارنامه داشت. در واقع غافلگیری تماشاگران و منتقدان برابر تعطیلی از دست رفته ناشی از این واقعیت بود که قبلاً کسی چندان انتظاری از میلاند به عنوان بازیگر نداشت. با این حال این جوان پُرکار، به ویژه در فیلم هایی که برای میچل لایسن ( شش فیلم ) و جان فارو ( چهار فیلم ) بازی کرده بود، به سبکی شخصی در بازیگری دست یافته بود. جوهر نقش آفرینی او به عنوان مرد اصلی در فیلم های زندگی آسان و کیتی ( هر دو ساختهٔ لایسن ) متبلور شد و جنبهٔ تاریک و شیطانی پنهان در پس شخصیت جنتلمن بانزاکت او در فیلم های جان فارو مورد استفاده قرار گرفت ( در نیک بیل قلابی او نقش خود شیطان را بازی می کند، و در ساعت بزرگ مرد بی گناهی است که وسوسه می شود تا به اعماق ماجرای یک جنایت فرورود ) . پشت لبخند میلاند، همواره نوعی تکبر حس می شد که ابتدا برای خلق تأثیرات کمیک به کار می رفت. اما با گذشت زمان، شریرانه بودن اعتماد به نفس او بیش تر در معرض دید قرار گرفت. به دنبال فارو و وایلدر، فریتس لانگ در وزارت ترس، آلفرد هیچکاک در M را برای قتل بگیر، راسل راس در دزد و ریچارد فلایشر در دختری در تاب مخمل سرخ، همه، برق جنایت را در چشم های پُرجلوهٔ میلاند نشان دادند. سپس راجر کورمن در «ایکس» - مردی با چشم های اشعهٔ ایکس، یکی از پُرانرژی ترین نقش های عمرش را به او داد. در همین دوره فیلم هایش را کارگردانی کرد که اغلب شخصی و متفاوت بودند. تا آخرین سال ها نیز دست از کار مداوم نکشید و هم چنان هم تنوع نقش ها و هم اطمینان و متانت قدیمی اش جلب نظر می کردند ( یکی از بهترین نقش های دوران متأخرش در قورباغه ها، ساختهٔ جرج مکاوان بود ) . میلاند نمونهٔ تمام عیار بازیگری حرفه ای بود که همواره می توانست حفظ ظاهر کند و به قالب نقش درآید و با این حال چیزی فراتر را از نظر دور ندارد: شخصیتی دوگانه و پِرابهام که نشان می داد جذابیت ظاهری و معقول نمایی تا چه حد می توانند گول زننده باشند. شاید هالیوود به درستی او را درک نکرده بود، به راستی هم اینک شخصیت خود ویران گر و «هپروتی» او در تعطیلی از دست رفته بسیار جلوتر از زمان خود به نظر می رسد.
wiki: ری میلند