رگینه اولسن ( ۲۳ ژانویه ۱۸۲۲–۱۸ مارس ۱۸۹۴ ) یک بانوی دانمارکی بود که از سپتامبر ۱۸۴۰ تا اکتبر ۱۸۴۱ نامزد فیلسوف و خداشناس دانمارکی سورن کی یرکگارد بود.
کی یرکگارد "رگینه اولسن" را در خانهٔ یکی از دوستانش می بیند و عاشق او می شود.
چند سال بعد بهانه ای می یابد و به خانه خانواده اولسن می رود. او دربارهٔ آن روز می گوید:
در خیابان بیرون خانه شان همدیگر را دیدیم. گفت: کسی خانه نیست. آنقدر بی مغز بودم که این را به حساب دعوت گذاشتم. با او داخل خانه شدم. در اتاق پذیرایی دوتایی تنها، در برابر هم ایستاده بودیم. اندکی معذب بود. از او خواستم، مثل همیشه قطعه ای بزند. او هم زد. اما باز هم راحت نبودیم. آن وقت یک دفعه دفترچه نت را از جلویش برداشتم، آن را بستم؛ و با اندکی خشونت به روی پیانو پرت کردم وگفتم: «حالا اصلاً موسیقی به چه درد من می خورد! این تویی که من دنبالت هستم. » ساکت ماند. تلاش دیگری نکردم که دلش را به دست بیاورم…
مستقیم پیش پدرش رفتم. یادم هست نگران بودم که مبادا فکر «رگینه» را زیادی به خودم مشغول کرده باشم… پدرش راضی به این ازدواج بود. برای ۱۰ سپتامبر، وقت دادند.
حتی یک کلمه برای ترغیب رگینه نگفتم. رگینه جواب مثبت داد.
کی یرکگور در یاداشت های روزانه اش می نویسد: او خودش را به من سپرد، تقریباً عبادت می کرد و از من می خواست عاشقش باشم؛ و این چنین بر من تأثیر گذاشت و به هیجانم آورد…
کی یرکگور آشکارا احساس کرد که باید رگینه را رها کند. چون در آن زمان معتقد بود این انتخابی ا ست میان رگینه و خدا! «مسئله این است که به یک فکر بچسبی. » و کی یرکگور خدا را انتخاب کرد. پایان دادن به این رابطه سخت بود. در آن زمان به این راحتی نمی شد نامزدی را به هم زد، خصوصاً اگر دلیل معقولی نداشتی. کی یرکگور مجبور شد شقاوت پیشه کند تا رگینه دست از او بشوید. کی یرکگور دربارهٔ آن روزها در یاداشت های روزانه اش نوشته است: «دوران رنج وحشتناکی بود. مجبور بودم آن گونه شقاوت بورزم و در عین حال آن گونه هم عشق بورزم. رگینه مثل یک ماده ببر می جنگید. »
آن ها از هم جدا شدند. کی یرکگور از آن روز می گوید:
رگینه گفت قول بده به فکر من باشی. من قول دادم. گفت مرا ببوس. بوسیدمش؛ بی شور و شهوت. و از هم جدا شدیم. تمام آن شب در رختخواب گریه کردم. رگینه پس از به هم خوردن این رابطه سخت بیمار شد. دو سال بعد با «فردریک اشلگل» ازدواج کرد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفکی یرکگارد "رگینه اولسن" را در خانهٔ یکی از دوستانش می بیند و عاشق او می شود.
چند سال بعد بهانه ای می یابد و به خانه خانواده اولسن می رود. او دربارهٔ آن روز می گوید:
در خیابان بیرون خانه شان همدیگر را دیدیم. گفت: کسی خانه نیست. آنقدر بی مغز بودم که این را به حساب دعوت گذاشتم. با او داخل خانه شدم. در اتاق پذیرایی دوتایی تنها، در برابر هم ایستاده بودیم. اندکی معذب بود. از او خواستم، مثل همیشه قطعه ای بزند. او هم زد. اما باز هم راحت نبودیم. آن وقت یک دفعه دفترچه نت را از جلویش برداشتم، آن را بستم؛ و با اندکی خشونت به روی پیانو پرت کردم وگفتم: «حالا اصلاً موسیقی به چه درد من می خورد! این تویی که من دنبالت هستم. » ساکت ماند. تلاش دیگری نکردم که دلش را به دست بیاورم…
مستقیم پیش پدرش رفتم. یادم هست نگران بودم که مبادا فکر «رگینه» را زیادی به خودم مشغول کرده باشم… پدرش راضی به این ازدواج بود. برای ۱۰ سپتامبر، وقت دادند.
حتی یک کلمه برای ترغیب رگینه نگفتم. رگینه جواب مثبت داد.
کی یرکگور در یاداشت های روزانه اش می نویسد: او خودش را به من سپرد، تقریباً عبادت می کرد و از من می خواست عاشقش باشم؛ و این چنین بر من تأثیر گذاشت و به هیجانم آورد…
کی یرکگور آشکارا احساس کرد که باید رگینه را رها کند. چون در آن زمان معتقد بود این انتخابی ا ست میان رگینه و خدا! «مسئله این است که به یک فکر بچسبی. » و کی یرکگور خدا را انتخاب کرد. پایان دادن به این رابطه سخت بود. در آن زمان به این راحتی نمی شد نامزدی را به هم زد، خصوصاً اگر دلیل معقولی نداشتی. کی یرکگور مجبور شد شقاوت پیشه کند تا رگینه دست از او بشوید. کی یرکگور دربارهٔ آن روزها در یاداشت های روزانه اش نوشته است: «دوران رنج وحشتناکی بود. مجبور بودم آن گونه شقاوت بورزم و در عین حال آن گونه هم عشق بورزم. رگینه مثل یک ماده ببر می جنگید. »
آن ها از هم جدا شدند. کی یرکگور از آن روز می گوید:
رگینه گفت قول بده به فکر من باشی. من قول دادم. گفت مرا ببوس. بوسیدمش؛ بی شور و شهوت. و از هم جدا شدیم. تمام آن شب در رختخواب گریه کردم. رگینه پس از به هم خوردن این رابطه سخت بیمار شد. دو سال بعد با «فردریک اشلگل» ازدواج کرد.
wiki: رگینه اولسن