این لجوجیت سخت پیکاری است
وآن رکیکیت سست پیمانی است.
مسعودسعد.
|| سست و ضعیف. پست و سخیف. بی ارزش و کم ارزش : گر این قصیده نیامد چنانکه در خور بود
از آنکه هستش معنی رکیک و لفظ ابتر.
مسعودسعد.
و شین آن لابد به رای رکیک و خاطرواهی پادشاه راجع شود. ( سندبادنامه ص 79 ).بدل ستاند از ایشان بجای پنبه و پشم
چه شعرهای رکیک و چه نثرهای تباه.
سوزنی.
دلوچی و حبل چی و چرخ چی این مثال بس رکیک است ای غوی.
مولوی.
یکی از وزراء گفت : لایق قدر بلند پادشاهان نباشد به خانه دهقانی رکیک التجا بردن.( گلستان ).قارون ز دین بر آمد و دنیا بر او نماند
بازی رکیک بود که موشی شکار کرد.
سعدی.
|| زشت و قبیح و ناپسند: لغات مشدیها و لغات مستهجنه نباید درج شود مگر بعضی کلمات رکیکه عام الاستعمال که رکیک است ولی مستهجن نیست. ( عبارت تقی زاده فرق بین رکیک و مستهجن ) ( یادداشت مؤلف ).- رکیک سخن ؛ سست سخن. که شعر و سخن سست و بی ارزش گوید :
درین زمانه بسی شاعر رکیک سخن
ز بهر کیکی بر آتش افکنند گلیم.
سوزنی.
رجل رکیک العلم ؛ مرد کم علم و دانش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه بر اهل خود غیرت ندارد یا آنکه اهل آن مهابت آن ندارند. مذکر و مؤنث در آن یکی است. ج ، رِکاک. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). آنکه بر اهل خانه خود غیرت ندارد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). بی غیرت. ( یادداشت مؤلف ).