رکوه

لغت نامه دهخدا

( رکوة ) رکوة. [ رَک ْ وَ ] ( ع اِ ) حوض بزرگ. || جرموز کوچک. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کوزه آب خوردنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مشک آب.ج ، رِکاء و رَکوات. در مثل است : صارت القوس رکوة؛ یضرب فی الادبار و انقلاب الامور. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مشک آب. ج ، رکاء و رکوات. ( آنندراج ).

رکوة. [ رَک ْ / رُک ْ / رِک ْ وَ ] ( ع اِ ) کشتی خرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زورق کوچک. ( از اقرب الموارد ). || رقعه که زیر سنگهای انگورفشار گسترند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رقعه ای است زیر عواصر و آن سنگی است که انگور را بدان بفشرند. ( از اقرب الموارد ). || شرم زن. ج ، رُکی و رَکایا و رَکوات. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). شرم زن. ( منتهی الارب ).

رکوة. [ رَ ک ْ وَ ] ( ع اِ ) رکوه. مشک خرد. نیم مشک. ( یادداشت مؤلف ). دلو خرد. ( مهذب الاسماء ). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. ( غیاث اللغات ) : یکی رکوه بود او را [ حضرت محمد( ص ) ] از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. ( ترجمه تاریخ طبری ). یکروز دعوتی بود و من رکوه خوردنی بستدم. ( اسرارالتوحید ص 302 ). تسبیح برگرفت و عصا و رکوه بدست کرد. ( سندبادنامه ص 191 ).
صوفیان رکوه بر آب زندگانی چون خضر
همچو موسی درعصاشان جان ثعبان آمده.
خاقانی.
دست و عصاش موسوی رکوه پر آب زندگی
گرم روان عشق را کرده به چشمه رهبری.
خاقانی.
چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت : کاشکی همه سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه ای راست شدی. ( تذکرة الاولیاء عطار ). || کوزه چرمین. ( یادداشت مؤلف ). || خاشاکدان. ( یادداشت مؤلف ).
رکوه. [ رِک ْ وِ / وَ ] ( اِ ) به معنی رکو است که لته کهنه و کرباس از هم رفته باشد. ( برهان ). پاره و آن را رکوی نیز گویند. ( شرفنامه منیری ) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. ( تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 159 ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه خرد آورد در میان رکوه دوخته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429 ). رجوع به رکو شود. || چادر یک لخت. ( برهان ). رجوع به رکو شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مشک خرد نیمه مشک . ۲ - کوزه آبخوری جمع رکائ رکوات .
به معنی رکو است که لته کهنه و کرباس از هم رفته باشد پاره و آنرا رکوی نیز گویند

فرهنگ معین

(رَ وِ ) [ ع . رکوة ] (اِ. ) کوزة آبخوری .

فرهنگ عمید

مشک کوچک، ظرف چرمی کوچک برای آب خوردن.

پیشنهاد کاربران

رَکوِه بم معنی نیم مشک یا مشک کوچک،
رُکوَه یا رَکوَه به معنی چادر یکسره یا پارچه کهنه بلند که فقرا برای پوشاندن خویش ، آنرا به دور خود پیچند

بپرس