رکو

لغت نامه دهخدا

رکو. [ رَک ْوْ ] ( ع مص ) چاه کندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زمین کندن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به صلاح آوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصلاح کردن کار. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || آرام کردن به جایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اقامت کردن در جایی.( از اقرب الموارد ). || گناه بر کسی نهادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || به زشتی صفت کردن. || تأخیر کردن در کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). به تأخیر انداختن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || بار برافزودن بر ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دو چندان کردن بار شتر. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || استوار کردن خیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). استوار کردن چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || باقی روز باشیدن به جایی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). اقامت در جایی به بقیه روز. ( یادداشت مؤلف ).

رکو. [ رُ ] ( اِ ) قطعه ای از پارچه کهنه و لته. ( ناظم الاطباء ). جامه کهنه. ( شرفنامه منیری ). رگو. جامه کهنه سوده شده ، لته. ( فرهنگ فارسی معین ). کهنه. خرقه. پینه. فلرز. فلرزنگ. کهنه. جنده. جندره. ژنده. لته. ریطه. پاره : رکوی حیض ؛ لته ٔحیض. ( یادداشت مؤلف ). نسی ؛ رکوی حیض. ( ترجمان القرآن ) : چون وقت وضع حمل شد چنانکه کسی ندانست آن بچه را در رکویی پیچید. ( قصص الانبیاء ص 178 ).
ز ایشان برست گبر و بشد یکسو
بر دوخته رکو به کتف ساره.
ناصرخسرو.
رکویی داشت بر چشم خود بست. ( تذکره دولتشاه ترجمه معینی جوینی ). پس تدبیرهای دیگر انداختند و عاقبت بر آن قرار دادند که چون شب درآید گلوی وی بیفشاریم و رکوی سنگین در دهان او نهیم آنگه آواز برآوریم که شهریار اسکندر فرمان یافت. ( اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی ).
روز دیگر با رکو پیچید پا
پاکش اندر صف قوم مبتلا.
مولوی.
فراعه ؛ رکویی که قلم در وی پاک کنند. ( منتهی الارب ) ( از السامی فی الاسامی ). فلرز؛ ایزاری یا رکویی بود که خوردنی در او بندند. ( یادداشت مؤلف ). || کرباس. ( از انجمن آرا ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
پیش کف راد تست از غایت جود و سخا
در شبه ، دیبا رکو، اکسون کسا، اطلس گلیم.
سوزنی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جامه کهنه سوده شده لته . ۲ - کرباس . ۳ - چادر شب یک لخت .
قطعه از پارچه کهنه و لته جامه کهنه خرقه

فرهنگ معین

(رُ ) (اِ. ) نک رگو.

فرهنگ عمید

۱. کرباس: بدخواه تو را حادثه چون سایه ملایم / زاین رنگ نیامد به از این هیچ رکویی (انوری: مجمع الفرس: رکو ).
۲. پارچۀ کهنه، لته.
۳. تکه ای از پارچه یا جامه.
۴. جامۀ یک لا.

واژه نامه بختیاریکا

( رُکُو ) از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ط ) میرکاد عمدتا با لقب احمدی و طاهری

دانشنامه عمومی

رکو (کومونه). رکو ( به ایتالیایی: Recco ) یک کومونه در ایتالیا است که در استان جنوا واقع شده است. [ ۲]
رکو ۹٫۷ کیلومترمربع مساحت و ۱۰٬۲۱۹ نفر جمعیت دارد و ۵ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
شهر Ponte di Legno خواهرخواندهٔ رکو ( کومونه ) هست.
عکس رکو (کومونه)عکس رکو (کومونه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس