از بخشش توعالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی.
فرخی.
رکنی تو رکن دلم را شکست خردم از آن خرده که بر من نشست.
نظامی.
- دینار رکنی ؛دینار منسوب به رکن. دینار که زر خالص دارد : رأی پادشاه بر وی متغیر شد... و او را به مبلغ یکهزار و هفتصد دینار رکنی مؤاخذت فرمود. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 5 ).- زر رکنی ؛ سکه رکنی. که منسوب به رکن باشد :
یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری
زآن کس که رکن خانه دین خواند جعفرش.
خاقانی.
|| گوشه دار. ( فرهنگ فارسی معین ).- درهمهای رکنی ؛ درهمهای مربع که مهدی مؤسس حکومت موحدین دستور ضرب آن را داد. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِخ ) نام طایفه ای در شوشتر. ( از لغت محلی شوشتر ).
رکنی. [ رُ ] ( اِخ ) در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود. رکن آباد شیراز را نیز گویند. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ).
- آب رکنی ؛ آب رکن آباد. ( ناظم الاطباء ) :
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.
حافظ.
رجوع به رکن آباد شود.