برسم رکابی روان کرد رخش
هم او رنگ پیرای و هم تاجبخش.
نظامی ( از آنندراج ).
چو با من رکابی که برداشتم عنان جهان بر تو بگذاشتم.
نظامی.
شمس سپهر دین که ز افلاک و انجم است جامیش را رکاب و رکابیش را عنان.
امامی هروی.
- یک رکابی ؛کنایه از اسب جنیبت. ( آنندراج ).- || مانند یکسوار و یکسواره به معنی پافشاری در جنگ. ( گنجینه گنجوی ) :
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.
نظامی.
عنان یک رکابی برانگیختنددودستی به تیر اندر آویختند.
نظامی.
|| آنکه رکاب سازد : که راند اسب چه باید رکابی و سراج.
ادیب صابر.
- پارکابی ؛ مقدار قلیل. ( فرهنگ فارسی معین ).- || کمک راننده. آنکه در رکاب اتومبیل می ایستد و در اتوبوسهای عمومی پول یا بلیط از مسافران می گیرد. ( از یادداشت مؤلف ). شاگرد راننده اتومبیل که معمولاً در روی رکاب ایستد و مسافران را سواره و پیاده کند. ( فرهنگ فارسی معین ). || هر که پیاده در رکاب رود مثل رکابدار و فراش و شماط. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سپاهی پیاده. ( فرهنگ فارسی معین ) : یرلیغ را برخواند و شرایط آداب که در آن باب باشد برخلاف آنچه از امثال رکابی یا بیرونی توقع باشد. ( جهانگشای جوینی ).
سوی دولت بی حسابش کشید
رکابی شد و در رکابش کشید.
امیرخسرودهلوی ( از آنندراج ).
رجوع به سازمان اداری حکومت صفویه ذیل ص 59 شود. || قاصد سواره. پیک سوار. قاصد. برید سواره. ( یادداشت مؤلف ) : و انفدها علی یدی رکابی قاصد... قل له استعجلت فی الاجابة عنها لئلا یتعوق الرکابی. ( ابوعبید جوزجانی در ترجمه ابوعلی سینا ). || شمشیری که در سابق ایام بر پهلوی اسب می بسته اند و آن را زیررکابی نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). شمشیری که بر پهلوی اسب بندند و آن را زیررکاب هم نامند. ( لغت محلی شوشتر ) ( از فرهنگ جهانگیری ) : والعادة بالهند ان یکون مع الانساب سیفان احدهما معلق و یسمی الرکابی والاخرفی الترکش فسقط سیفی الرکابی من غمده. ( رحله ابن بطوطه ):بیشتر بخوانید ...