آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو شود گیا روین.
عسجدی ( از اوبهی ).
یکی پله است زین منبر مجره زده گردش نقط از آب روین.
منوچهری.
زین هردو زمین هرچه گیاه روید تا حشربیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.
عنصری.
اینجا ز نهیب زرد چون شمشادآنجا ز نشاط سرخ چون روین.
مسعودسعد.
فروزدند یکایک به صیدگاه بلابساط خاک به روین ردای روز به قار.
مسعودسعد.
هر لحظه مرا به کام دشمن تو کنی خون در تن من خشک چو روین تو کنی.
سیدحسن غزنوی.
پر است در تن تو فضل و مردمی و خردچو بوی در گل سوری و رنگ در روین.
سوزنی.
بر روی من ز دیده چکان آب روین است بی آن رخی که شسته مگر ز آب روینش.
سوزنی.
با جان من اگر نه هوای ترا رگیست خون خشک باد در رگ جان همچو روینم.
انوری.
آن کز نهیب تف سموم سیاستش خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است.
انوری.
ز تف هیبت او در دلش ببندد خون چنانکه بر تن عناب ودر دل روین.
تاج المآثر ( از شرفنامه منیری ).
آری ز هند عود قماری برم به روم گر حمل ها به هند ز روین درآورم.
خاقانی.
کمند افکنم در سر ژنده پیل ز خون بیخ روین برآرم ز نیل.
نظامی.
فروداشت چون باره لختی ز تک چو روین بیفسرد خونها به رگ.
رضاقلی خان هدایت.
رجوع به روناس شود.روین. [ ی ِ ] ( ص نسبی ) صورت مخففی از رویین. ( یادداشت مؤلف ). رویین. ( ناظم الاطباء ) :
سکندر بدو گفت من روینم
از آزار سستی نگیرد تنم.
فردوسی.
|| برنجین. ( ناظم الاطباء ).روین. [ ] ( اِخ ) شهری است به ناحیت کرمان با چاههای بسیار که آب از آن خورند و کشت و برز بر آب چاه کنندو نعمتی فراخ و هوایی معتدل. ( حدود العالم ). || قریه ای است از قراء جرجان. ( معجم البلدان ).