روی کسی دیدن ؛ روداری او کردن. از او شرم حضور داشتن. ( آنندراج ) :
میان یوسف و معشوق من نسبت نمی گنجد
من اندر راست گویی روی پیغمبر نمی بینم.
سلیم ( از آنندراج ) .
گه استغنا گهی رو دیده ام من
... [مشاهده متن کامل]
چه ها زان طفل بدخو دیده ام من.
جلال اسیر ( از آنندراج ) .
آنکه گوید روی او خورشید را ماند به نور
روشنم گردید کو خورشیدرا رو دیده است.
کاتبی ( از آنندراج ) .
میان یوسف و معشوق من نسبت نمی گنجد
من اندر راست گویی روی پیغمبر نمی بینم.
سلیم ( از آنندراج ) .
گه استغنا گهی رو دیده ام من
... [مشاهده متن کامل]
چه ها زان طفل بدخو دیده ام من.
جلال اسیر ( از آنندراج ) .
آنکه گوید روی او خورشید را ماند به نور
روشنم گردید کو خورشیدرا رو دیده است.
کاتبی ( از آنندراج ) .