روی کردن

لغت نامه دهخدا

روی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رو کردن. توجه. اقبال. استقبال. ( از یادداشت مؤلف ) :
سوی آسمان کردش آن مرد روی
بگفت ای خدا این تن من بشوی.
ابوشکور بلخی.
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی.
فردوسی.
چو بشنید شاه این سخن را از اوی
سوی نامداران چنین کرد روی.
فردوسی.
سوی نامداران خود کرد روی
که بودند گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
امیر روی سوی او کرد و گفت سپاهسالار ما را بجای برادر است. ( تاریخ بیهقی ).
روی جان سوی امام حق باید کردن
گاه طاعت چه کنی روی جسد روی حجاز.
ناصرخسرو.
هرکه سوی حضرت او کرد روی
زهره بتابدش وسهیل از جبین.
ناصرخسرو.
ز مقدونیه روی در راه کرد
به اسکندریه گذرگاه کرد.
نظامی.
نیم شبی پشت به همخوابه کرد
روی در آسایش گرمابه کرد.
نظامی.
دوست گو یار شو و هردو جهان دشمن باش
بخت گو روی کن و روی زمین لشکر گیر.
حافظ.
- روی از جایی یا چیزی کردن ؛ از آن روی گردان شدن :
این خلق بکردند به یک ره چو ستوران
روی از خرد و طاعت حق یارب زنهار.
ناصرخسرو.
- روی با کسی کردن ؛ نشان دادن چهره و رخسار بدو. روی نمودن به او :
با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست.
سعدی.
- روی بر روی یا در روی یا به روی کسی کردن ؛ قرار دادن چهره بر چهره وی. کنایه ازروباروی و مواجه او شدن. و مجازاً اقبال. توجه کردن :
روی در روی دوست کن بگذار
تا عدو پشت دست می خاید.
سعدی.
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم.
سعدی.
- || معانقه و رخساره بر رخساره برنهادن نیز معنی می دهد.
- روی به دیوار یا در دیوار کردن ؛ کنایه از پشت کردن است به اشیاء و اشخاص. پشت پا زدن به مظاهر حیات.روی گردان شدن از دنیا و مافیها :
سعدی از دنیا و عقبی روی در دیوار کرد
تا که بر دیوار فکرش نقش خود بنگاشتی.
سعدی.
همه شب روی کرده در دیوار
تانبایست دیدن آن دیدار.
سعدی.
ما روی کرده از همه عالم به روی اوبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) توجه کردن متوجه شدن .
رو کردن . توجه . اقبال . استقبال

پیشنهاد کاربران

توجه
اقبال ( کردن ) ؛ روی آوردن. متوجه شدن. ( ناظم الاطباء ) : بر آنچه ستوده عقل و پسندیده طبع است اقبال کنم. ( کلیله و دمنه ) .
شاید کنایه از ( حرکت کردن به سوی کسی ) هم باشد

بپرس