روی هم انباشتن

مترادف ها

bank (فعل)
روی هم انباشتن، در بانک گذاشتن، کپه کردن، بلند شدن بطور متراکم، بانکداری کردن

accumulate (فعل)
انباشتن، اندوختن، متراکم کردن، روی هم انباشتن

huddle (فعل)
روی هم انباشتن، ازدحام کردن، روی هم ریختن

stack up (فعل)
روی هم انباشتن، جمع کردن، اندازه گرفتن

pyramid (فعل)
روی هم انباشتن، شکل هرم ساختن

فارسی به عربی

تلملم، جمع , مصرف , هرم

پیشنهاد کاربران

هاچیدن
( لهجه و گویش تهرانی )
روی هم چیدن، کنار هم چیدن ، جمع کردن
تپه کردن

بپرس