باز و جز باز کنون روی نیارند نمود
گاه آن است که سیمرغ شود روی نمای.
فرخی.
ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک بجهد روی نما را همی دهند اجری.
ناصرخسرو.
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آیی دل روی نمایت دهم ار روی نمایی.
خاقانی.
بر سر خاقنی اگر دست فروکنی سزدکاوست دلی و نیم جان روی نمای چون تویی.
خاقانی.
بادا عروس بخت ترا زینتی که چرخ هر ساعتش به روی نما صد جهان دهد.
؟ ( از انجمن آرا ).
رجوع به رونما شود.