روی اوردن


معنی انگلیسی:
come

لغت نامه دهخدا

( روی آوردن ) روی آوردن. [ وَ دَ ] ( مص مرکب ) متوجه شدن. توجه کردن. ( ناظم الاطباء ). اقبال. رو کردن. حرکت کردن به. ( یادداشت مؤلف ) :
یکایک پذیرفت گفتار اوی
از آن پس سوی راه آورد روی.
فردوسی.
امیر نماز بامداد بکرد و روی به شهر آورد. ( تاریخ بیهقی ). لشکر از چهار جانب روی به رخنه آورد. ( تاریخ بیهقی ). عامه شهر... سلاح برداشتند و روی به جنگ آوردند. ( تاریخ بیهقی ). محمود حسنک را دستوری داد تا به حج رود حج بکرد و روی به بلخ آورد. ( تاریخ بیهقی ). امیر روی به من آورد و سخن از من خواست. ( تاریخ بیهقی ).
تا روی بسوی من نیارد
من روی بسوی او نیارم.
ناصرخسرو.
به هرجانب که روی آری به تقدیر
رکابت باد چون دولت جهانگیر.
نظامی.
رجوع به رو آوردن شود.
|| عارض شدن. || پناه آوردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( روی آوردن ) ( مصدر ) ۱ - توجه کردن متوجه شدن . ۲ - پناه آوردن .
اقبال . رو کردن . حرکت کردن به

فرهنگ معین

( روی آوردن ) (وَ یا وُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - توجه کردن . ۲ - پناهنده شدن .

واژه نامه بختیاریکا

( روی آوردن ) تِراسِستِن؛ وا تِراسِستِن؛ ور اَوردِن

پیشنهاد کاربران

به کسی روی آوردن
به چیزی پرداختن
توجه
نگریستن
Turn to somebody
به کسی روی آوردن
اقبال ( کردن ) ؛ روی آوردن. متوجه شدن. ( ناظم الاطباء ) : بر آنچه ستوده عقل و پسندیده طبع است اقبال کنم. ( کلیله و دمنه ) .
- نظر کردن در چیزی ؛ بدان پرداختن. به آن توجه و عنایت کردن :
داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود
یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر.
ناصرخسرو.
در مملکت خویشتن نظر کن
زیرا که ملک بی نظر نباشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصرخسرو.
در من نظری بکن که خورشید
بسیار نظر کند به ویران.
خاقانی.
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم.
نظامی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. ( گلستان سعدی ) .
بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.
سعدی.

رو نهادن
پرداختن به
به سراغ چیزی رفتن، به چیزی پرداختن
به سراغ چیزی رفتن
روی آوردن کنایه از توجه کردن
قبول کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس