روژیدن

لغت نامه دهخدا

روژیدن. [ دَ ] ( مص )چنانکه از شواهد زیر برمی آید بمعنی جوشیدن و تراویدن است : سپیدی او چون چشمه شیر را ماند که چشمه چشمه برمیروژد. ( کتاب المعارف ). می اندیشیدم که این اجزای ما چندین هزار همسایه یافته است و این حرف اندیشه های ما چون سبزه و زعفران از کدام سینه ها رسته است و یا چون مورچه از عارض و نگین کدام خوبان روژیده است. ( کتاب المعارف ). اکنون معنی از تو همچون آبیست که بوقت بیداری از دلت بیرون میروژد و در تنت پراکنده میشود. رجوع به روزیدن شود. ( کتاب المعارف ).

پیشنهاد کاربران

بپرس