چو سروسهی کژ بگردد بباغ
بروبر شود تیره روشن چراغ.
فردوسی.
چو برزد سر از کوه روشن چراغ ببردند بالای زرین جناغ.
فردوسی.
|| ( اِ مرکب ) نام نواییست از موسیقی. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : مطربان ساعت بساعت بر نوای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه
نوبتی پالیزبان و نوبتی سروسهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه.
منوچهری.
|| چراغ روشن : چو خورشید برزد سر از پشت زاغ
زمین شد بکردار روشن چراغ.
فردوسی.
سراسر همه کاخ و ایوان و باغ همی تافت هرسو چو روشن چراغ.
فردوسی.
|| ( ص مرکب ) آنکه چراغش روشن است.