برآسود درویش روشن نهاد
بگفت ایزدت روشنایی دهاد.
سعدی ( بوستان ).
غلامش به دست کریمی فتادتوانگر دل و دست و روشن نهاد.
سعدی ( بوستان ).
در زیر سنگ حادثه گم شد ز من کلیم آن دل که همچو آینه روشن نهادبود.
کلیم کاشی ( از آنندراج ).
و رجوع به روشن گهر شود.