روشن روی

لغت نامه دهخدا

روشن روی. [ رَ / رُو ش َ ] ( ص مرکب ) وَضی ٔ. نیکوروی. ( زمخشری ). روشن. تابان. درخشان. ( از یادداشت مؤلف ) :
به صبح چیست ؟ به صبح آفتاب روشن روی
به خشم چیست ؟ به خشم آتش زبانه زنان.
فرخی.
|| نیکوروی. خوشرو :
به من پرویز روشن روی بوده ست
به گیتی در همه ما را ستوده ست.
نظامی.
|| مناسب. خوب. شایسته. موفقیت آمیز. عالی :
چشم بد دریافت کارم تیره کرد
گرنه روشن روی کاری داشتم.
خاقانی.
|| مقلوب روی روشن :
بتانی دید بزم افروز دلبند
به روشن روی خسرو آرزومند.
نظامی.

فرهنگ فارسی

وضیئ نیکو روی روشن تابان

پیشنهاد کاربران

بپرس