روشن بین

/rowSanbin/

مترادف روشن بین: تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش

معنی انگلیسی:
clearheaded, clearsighted, lucid, clear-sighted

لغت نامه دهخدا

روشن بین.[ رَ / رُو ش َ ] ( نف مرکب ) بینا. دانا. ( فرهنگ فارسی معین ). پاک نظر و بینا. ( ناظم الاطباء ) :
اشعار زهد و پند بسی گفته ست
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو.
در دلم تا بسحرگاه شب دوشین
هیچ نارامید این خاطر روشن بین.
ناصرخسرو.
مبارزی که مر او را بروز بار و مصاف
هرآنکه دید ببیند بچشم روشن بین.
سوزنی.
تو آفتاب مبینی برای روشن بین
که هست رای ترا بنده آفتاب مبین.
سوزنی.
مصلحت بود اختیاررای روشن بین او
زیردستان را سخن گفتن نشاید جز بلین.
سعدی.
هر غباری کز سم اسپش بگردون بر شود
دولت آنرا توتیای چشم روشن بین کند.
؟ ( از آنندراج ).
|| روشنفکر. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بینا دانا . ۲ - روشنفکر.
بینا، دانا

فرهنگ معین

(رَ شَ )(ص فا. )۱ - دانا. ۲ - روشنفکر.

فرهنگ عمید

بینا، دانا، هوشیار.

گویش مازنی

/rooshen bayyen/ روشن شدن - درخشیدن

مترادف ها

acute (صفت)
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز

clairvoyant (صفت)
روشن بین

pervious (صفت)
روشن بین، نفوذ پذیر، راه دهنده

clear-sighted (صفت)
روشن بین، بصیر

فارسی به عربی

عراف

پیشنهاد کاربران

بصیر، تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش
بصیر

بپرس