روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی.
طوطی بحدیث و قصه اندر شدبا مردم روستایی و شهری.
منوچهری.
برآن روستایی گره هر که بودبرآشفت و زیشان یکی را ربود.
( گرشاسب نامه ).
گر شاه تویی ببخش و مستان چیز از شهری و روستایی.
ناصرخسرو.
یکی روستایی ازهر را سلام کرد. ( تاریخ سیستان ).روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست.
مولوی.
چو دشمن خر روستایی بردملک باج و ده یک چرا می خورد.
سعدی ( بوستان ).
یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی ( بوستان ).
نه آن شوکت و پادشاهی بماندنه آن ظلم بر روستایی بماند.
سعدی ( بوستان ).
بفریبد دلت بهرسخنی روستایی و غرچه را مانی.
بدیعی.
خوش بباید بر آن امیر گریست که بتدبیرروستایی زیست.
اوحدی.
- روستایی طبع ؛ کسی که طبعش چون روستایی است. کنایه از تنگ نظری و خست طبع است : ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است. ( تاریخ بیهقی ).- روستایی گیرشدن ؛ بحیل روستاییان دچار گشتن. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند. ( جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا ).
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی.
سعدی ( از امثال و حکم دهخدا ).
روستایی را بگذار تا خود گوید.سنایی ( از امثال و حکم دهخدا ).
روستایی را حمام خوش آمد. ( از امثال و حکم دهخدا )؛ این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید. ( از آنندراج ).روستایی را عقل از پس میرسد. ( از امثال و حکم دهخدا ).
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند. ( جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا ).
روستایی رسوایی است ؛ روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند. ( امثال وحکم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...