روزی مند

لغت نامه دهخدا

روزیمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) مرزوق. صاحب روزی. || بهره مند. متمتع. فرخ. پیروز :
از دل شاه جهان روزیمند
از تن و جان جهان برخوردار.
فرخی.
شبدیز روزیمند و مبارک بود.
( نوروزنامه ).
ز بخت یافته داد و ز تخت گشته بکام
ز ملک روزیمند و ز عمر برخوردار.
مسعودسعد.
|| روزی دهنده. روزی بخش :
ترا بداده خدا این جهان و نیکو داد
بزرگ کرد ترا زآنکه هست روزیمند.
رودکی.
آنکه دستش بدادن روزی
آمد اندر زمانه روزیمند.
انوری ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

برخوردار: آن که دستش به دادن روزی / آمد اندر زمانه روزی مند (انوری: ۶۲۰ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس