دگر هر که دارد ز هر کار ننگ
بود زندگانی و روزیش تنگ.
فردوسی.
ز من هست روزی و جان از منست همه آشکار و نهان از منست.
فردوسی.
روزی دوستان ازو زایدچون ز امضاش گردد آبستن.
فرخی.
سال تا سال همی تاختمی گرد جهان دل به اندیشه روزی و تن از غم به گداز.
فرخی.
ایا شهریاری که کرده ست ما راهر انگشتی از تو بروزی ضمانی.
فرخی.
همی دوم بجهان اندر از پس روزی دو پای پر شغه و مانده با دلی بریان.
عسجدی.
سرایی چنین پرنگار آفریدتن و روزی و روزگار آفرید.
اسدی.
وگر راه روزیش بست آسمان بپردروانش هم اندرزمان.
اسدی.
کسی را که روزیت بر دست اوست توانایی دست او دار دوست.
اسدی.
ره روزی از آسمان اندر است و لیکن زمین راه او را در است.
اسدی.
گوید همی قیاس که درهای روزینداینها دو دستهای جهاندار اکبرند.
ناصرخسرو.
روزی و عمر خلق بتقدیر ایزدی این دستها همی بنویسند و بسترند.
ناصرخسرو.
روزی بی روزی هرگز نمانددر دریا ماهی و در کوه رنگ.
مسعودسعد.
روزی تو اگر بچین باشداسپ کسب تو زیر زین باشد.
سنایی.
بمیامن آن ، درهای روزی بر من گشاده گشت. ( کلیله و دمنه ).وکیل شاه جهانی و بندگان ورا
بدست تست کلید خزانه روزی.بیشتر بخوانید ...