بزابل نشستند مهمان زال
بدین روزگاران برآمد دو سال.
دقیقی.
بپرسیدم از پیر مهران ستادکزآن روزگاران چه داری بیاد.
فردوسی.
که بود آنکه دیهیم بر سر نهادندارد کس از روزگاران بیاد.
فردوسی.
بسی روزگاران شده ست اندرین که کردیم با داد بخش زمین.
فردوسی.
ایزد تعالی... روزگارانست که مردم راگفت که ذات خویش را بدان. ( تاریخ بیهقی ).بدان روزگاران که بد از شهان
که فرمان ضحاک جست از مهان.
اسدی.
پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر... و تفرج بلدان... ومعرفت یاران و تجربت روزگاران. ( گلستان ).سعدی بروزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد الا بروزگاران.
سعدی.
یکی را اجل در سر آورد جیش سرآمد بر او روزگاران عیش.
سعدی.
غم از گردش روزگاران مدارکه بی ما بگردد بسی روزگار.
سعدی.
روز وصل دوستداران یاد بادیاد باد آن روزگاران یاد باد.
حافظ.
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد.
حافظ.