روزگاریافته. [ ت َ / ت ِ ]( ن مف مرکب ) سالخورده : مردی روزگاریافته ونیکوتدبیر و صائب اندیشه بود. ( تاریخ طبرستان ). گوشت جانوران جوان ، تری بیش از آن دهد که گوشت جانوران روزگاریافته. ( ذخیره خوارزمشاهی ). پیری بود روزگاریافته و دوتا شده. ( اسکندر نامه نسخه سعید نفیسی ).