روزخسب

لغت نامه دهخدا

روزخسب. [ خ ُ ] ( نف مرکب ) آنکه در کارها کاهل و غافل و سست باشد . آدم سست و تنبل در کار. ( از ناظم الاطباء ). مدبر. ( انجمن آرا ). کسی که به تنبلی روز را در خواب بگذراند :
رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب
شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب.
خاقانی.
- روزخسب شب خیز ؛ عابد و زاهد شب زنده دار. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
- || کنایه از عابد و زاهد ریائی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
- || دزد و راهزن. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). عیار. ( انجمن آرا ).
- || شبرو. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه در روز بخوابد کاهل تنبل سست در کارها . یا روز خسب شبخیز . ۱ - عابد و زاهد ریایی . ۲ - دزد راهزن . ۳ - شبرو .
آنکه در کارها کاهل و غافل و سست باشد

فرهنگ عمید

۱. آن که در روز می خوابد کار نمی کند.
۲. تنبل.

پیشنهاد کاربران

بپرس