روز گذرانیدن

لغت نامه دهخدا

روز گذرانیدن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) دفعالوقت کردن. ( از آنندراج ). وقت گذراندن :
امید هیچکس به قیامت نمانده است
از بس که روزمیگذراند بهانه اش.
صائب ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

روز سوختن = روز گذراندن . وقت تلف کردن
و گفت فرمان بردارم و بازگشت امیر نوشتگین خاصه را گفت اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم نوشتگین بیرون آمد و در دادن اسب و سیم و به گزین کردن اسب روزگاری کشید و روز را می بسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند و بخیلتاش دادند و وی برفت تازان
...
[مشاهده متن کامل]

و آن دیوسوار نوشتگین چنانکه با وی نهاده بود بهرات رسید و امیر مسعود بر ملطفه واقف گشت و مثال داد تا سوار را جایی فرود آوردند و در ساعت فرمود که تا گچگران را بخواندند و آن خانه سپید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است و جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند و کس ندانست که حال چیست. . . . . . . . . . . .
ابوالفضل بیهقی � تاریخ بیهقی � مجلد ششم � بخش ۸ - خیشخانه

روز راندن ؛ گذرانیدن روز. ( ناظم الاطباء ) .

بپرس