روز شدن. [ ش ُ دَ ]( مص مرکب ) دمیدن صبح. روشن شدن صبحگاه : می نپنداشتم که روز شودتا بدیدم سحر که پایان داشت.سعدی.سخت بذوق میدهد باد ز بوستان نشان صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان.سعدی.نمیدانم آن شب که چون روز شدکسی بازداند که باهوش بود.سعدی.