زیغبافان را با وشی بافان بنهند
طبل زن را بنشانندبر رودنواز.
ابوالعباس.
او هوای دل من جسته ومن صحبت اومن نوازنده او گشته و او رودنواز.
فرخی.
مطربان رودنواز و رهیان زرافشان دوستداران می خوار و بدسگالان غمخور.
فرخی.
با هزار آوا از سرو برآرد آوازگوید او را مزن ای باربد رودنواز.
منوچهری.
گرش پنهانک مهمان کنی از عامه بشب طبعساز و طربی یابیش و رودنواز.
ناصرخسرو.
رجوع به رود و رودساز و رودنوازی و رود نوازیدن شود.