روحی ولوالجی

لغت نامه دهخدا

روحی ولوالجی. [ ی ِ وَل ْ ل ِ ] ( اِخ ) از شاعران قرن ششم هجری است که بعد از عهد قطران ( متوفی در بعد از 465 ) و خواجه مسعودسعدسلمان ( متوفی در 515 ) میزیسته است زیرا در اشعار خود از این هردو استاد نام برده و خود را از حیث سخا و سخن بمسعودسعد و در مطلع و مقطع قصاید، سوم فرخی و قطران شمرده است :
بیش از این نیست کز سخا وسخن
خواجه مسعودسعد سلمانم
مطلع و مقطع قصاید را
سیوم فرخی و قطرانم.
وی از ولوالج ماوراءالنهر بوده و از ظاهر ابیات او چنین برمی آید که چندی در بلاد مختلف ماوراءالنهرو خراسان سرگردان بود. و از آنجمله مدتی در خراسان بسر میبرده و قصایدی در مدح بزرگان آن دیار میپرداخته است. روحی در هزل یگانه زمان بود و در این امر بحدی شهرت داشت که بقول خود اگر نام خدای را زیر لب می خواند مردم گمان میبردند که وی هجای آنان را میخواندو این امر گاهی برای او ایجاد مزاحمت میکرده است. وی در اشعار عادی خود هم جنبه شوخی و گاه تهتک و بیحفاظی را رها نمیکرد، و حتی هنگام وصف و تشبیه هم شوخ و بذله گو بود. وصفی که از اسب کندرو خود کرده و پس از این خواهد آمد در عالم خود مطبوع و مقرون بتفریح خاطر است. در تشبیهات خود بسیاری از اشیاء عادی اطراف را وسیله قرار میداد و در همان حال از راه خلاعت درمی آمد، با اینهمه هنگامی که بمدح میرسید، کمال فصاحت و حسن انتخاب کلام را رعایت میکرد و از اینجا معلوم میشود که از بیان مطالب جدی هم عاجز نبود. از احوال و آثار او بیش از این فعلا اطلاعی در دست نیست. از اشعار اوست :
من که از دیده ابر نیسانم
بر سر آب دیده منشانم
ور نه ابرم چرا که ناشده پیر
بر جوانی خویش گریانم
عمر نوح است مدت غم من
زان گشاد از دودیده طوفانم
شبه طوسیم بقدر وبسنگ
غیرت گوهر بدخشانم
چون ز خونی که نام او اشک است
گشت رخسار لعل و مرجانم
تا سخنهای آبدار جهان
چون فروشد چو خاک ارزانم
گرچه آبی نشد ز آبادی
اندرین خاکدان ویرانم
ورچه از روزگار رنگ آمیز
نیست حاصل گذشت حرمانم
نشگفت ار ز آتش خاطر
پخته گردد به عاقبت نانم...
چرخ بیداد گر که پیکارش
تنگ دارد فراخ میدانم
نگشاید مرا در عیدی
تا نبندد برای قربانم
دهر نکبت رسان کز آسیبش
گاه چون گوی و گه چو چوگانم...
ترشیهای چرخ ناشیرین
کند کرده ست تیز دندانم بیشتر بخوانید ...

دانشنامه آزاد فارسی

روحیِ وَلْوالِجی (قرن ۶ق)
شاعر ایرانی. از مردمان ولوالج، از توابع بدخشان در فرارود، بود. از اشعارش پیداست که در شهرهای فرارود و خراسان در گردش بوده و قصایدی در مدح بزرگان آن دیار گفته است. چون در سروده هایش از قطران تبریزی و مسعود سعد سلمان یاد کرده، می توان حدس زد که پس از این دو در دورۀ سلجوقی زندگی می کرده است. لقب حکیم نیز بدو داده اند. بیشتر به هزل گویی گرایش و در قطعه گویی مهارت داشت.

پیشنهاد کاربران

بپرس