روحه

لغت نامه دهخدا

( روحة ) روحة. [ رَ وَ ح َ ] ( ع ص ) لیلة روحة؛ شب خوش. بصورت ترکیب اضافی و گاهی ترکیب وصفی استعمال میشود. ( از منتهی الارب ). || سرور که بحصول یقین حاصل شود. ( منتهی الارب ). اسم مرت از رَوح. واحده رَوح. آسایش. و فرح و سرور. ج ، روحات. ( از اقرب الموارد ).

روحة. [ رَ وَ ح َ ] ( ع ص ) مؤنث رَوَح. مرغان پراکنده و متفرق یا مرغانی که شبانگاه بسوی آشیانه ها بازمیگردند. ( از متن اللغة ). رجوع به رَوَح شود.

روحة. [ رَ ح َ ] ( اِخ ) از قرای قیروان ، و بگفته بعضی جزء اسکندریه است. رجوع به معجم البلدان و رَوحی محمدبن ابی السرور شود.

فرهنگ فارسی

از قرای قیروان و بگفته بعضی جزئ اسکندریه است .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] واحد مسافت به اندازه چهار فرسخ را رَوحَه گویند.
به سیر از زوال خورشید (ظهر) تا شب که سیر متعارف قافله ها بوده و حدّ آن چهار فرسخ می‏باشد «روحه» اطلاق کرده‏اند.

تلقّی رکبان
تلقّی رکبان (خروج از شهر جهت استقبال کاروانهای تجارتی بیرون شهر) بنابر قول مشهور مکروه و بنابر قولی دیگر حرام است.

صدق تلقّی رکبان
۱. ↑ جواهرالکلام ج۲۲، ص۴۷۰-۴۷۱.
...

[ویکی الکتاب] معنی رُّوحِهِ: روح او (منظور از روح یا چیزی که مایه حیات و زندگی است ، البته حیاتی که ملاک شعور و اراده باشد و یا در عبارتهایی نظیر "ینزل الملائکه بالروح من امره علی من یشاء من عباده " منظور موجودی غیر از ملائکه است که واسطه نزول برخی فیوضات الهی بر انبیاء و پیامبر...
ریشه کلمه:
روح (۵۷ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس