ما بدین در ز پی خوردن سور آمده ایم
نه پی فاتحه اهل قبور آمده ایم
خوردنی هرچه بود زود بیاور به حضور
کز پی خوردنش اکنون به حضور آمده ایم...
از شکم نیست چو نزدیکتر امروز به ما
به پذیرایی آن از ره دور آمده ایم...
بهر ما هیچکسی رقعه دعوت ننوشت
قدغن شد که بیاییم بزور آمده ایم
لذت از چشم نبردیم و تمتع از گوش
اندر این عالم هستی کر و کور آمده ایم.
شب عید است و گرفتار زن خویشتنم
داد از دست زنم
اوست جفت من و من جفت ملال و محنم داد از دست زنم
هم کرپ ژرژه ز من خواهد و هم چادر وال مُد و فرم امسال
خود نه شلوار به پایم نه لباسی به تنم داد از دست زنم...
پای من مانده چو خر در گل و دل گشته پریش او به فکر قر خویش
گویدم عطر بخر تاکه به زلفم بزنم داد از دست زنم
مشهدی باقر هیزم شکن امروز زنش رخت نو کرده تنش
من نه کمتر ز زن باقر هیزم شکنم داداز دست زنم...
گفت بهر سر طاسم تو کله گیس بخرمُد پاریس بخر
گفتمش از همه کس لات تر امروز منم داد از دست زنم...
( از ادبیات معاصر تألیف رشیدیاسمی صص 54 - 55 ). و رجوع به همین کتاب و هم سخنوران نامی معاصر تألیف برقعی و سخنوران ایران در عصر حاضر تألیف محمد اسحاق وفرهنگ سخنوران خیامپور شود.