روحاء

لغت نامه دهخدا

روحاء. [ رَ ] ( ع ص ) مؤنث اَرْوَح. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، روح. ( اقرب الموارد ). زنی که در رفتن دو پای او از هم گشاده باشد. || کاسه نزدیک تک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قصعة روحاء؛ کاسه ای که گودی آن کم باشد. || ( اِ ) شترمرغ را گویند بسبب گشادگی میان دو ساق وی. ( از اقرب الموارد ).

روحاء.[ رَ ] ( اِخ ) موضعی است میان حرمین بر سی یا چهل میل از مدینه. ( منتهی الارب ). جایی است از اعمال فُرْع در فاصله چهل روز، و بقولی در سی وشش و بقول دیگر درسی روز از مدینه. در این محل بود که «تبع» هنگام برگشتن از جنگ اهل مدینه بقصد رفتن به مکه ، فرودآمد و استراحت کرد و بهمین مناسبت «روحاء» نامیده شد، و منسوب به آن روحاوی است. زنی اعرابی گوید :
و ان حال عرض الرمل و البعد دونهم
فقد یطلب الانسان ما لیس رائیا
یری اﷲ أن القلب اضحی ضمیره
لما قابل الروحاء والعرج قالیا.
( از معجم البلدان ).

روحاء. [ رَ ] ( اِخ ) شهری است که فراء از آن نام برده است. ( منتهی الارب ).

روحاء. [ رَ ] ( اِخ ) دهی است از مضافات نهر عیسی. ( منتهی الارب ). از قرای بغداد بر ساحل نهر عیسی نزدیک سندیه. واﷲ اعلم. ( از معجم البلدان ).

روحاء. [ رَ ] ( اِخ ) دهی است از مضافات رحبه شام. رجوع به «روحا» و منتهی الارب شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس