روح افزای

لغت نامه دهخدا

روح افزای. [ اَ ] ( نف مرکب ) روح افزا. رجوع به روح افزا شود :
گهی به «بست » در این بوستان طبعافزای
گهی به بلخ در آن باغهای روح افزای.
فرخی.
عقل رامشگری است روح افزای
عدل مشاطه ای است ملک آرای.
سنایی.
گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای
کز بنده شنیده باشی ای روح افزای
زآن میگون لب و زآن مژه جانفرسای
مستم کن و آنگه رگ جانم بگشای.
خاقانی.
حیات بخش روح افزای و طربناک دلگشای. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 12 ). و رجوع به روح فزا شود.

فرهنگ فارسی

( روح افزا ی ) ۱ - ( صفت ) جانبخش روان بخش . ۲ - ( اسم ) آوازیسست ایرانی که در راست پنجگاه و همایون هر دو معمول است . ۳ - آلتی است موسیقی از ذوات الاوتار که کاسه آن ترنجی است و بر آن شش وتر جفت جفت بندند . چهار وتر از ابریشم و دو وتر از سیم برنجی است .

پیشنهاد کاربران

بپرس