به شهر ری به منبر بر یکی روج
همی گت واعظک زین هرزه لایی
که هفت اعضای مردم روج محشر
دهد بر کرده های خود گوایی
زنی بر عانه میزد دست و میگت
بسی ژاژا که ته آن روج خایی.
بندار رازی ( از آنندراج ).
و رجوع به روز و روچ شود. || غوره. انگور نارس. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). و رجوع به روچه شود. || به هندی نیله گاو را گویند که گاو کوهی باشد. ( برهان قاطع ). نیله گاو. ( یادداشت مؤلف ). بز کوهی سپیدپای. ( از اشتینگاس ).روج. [ رَ ] ( ع مص ) زود انجام گرفتن کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || رایج بودن متاع. رواج. ( از المنجد ). در اقرب الموارد به این معنی تنها رواج آمده. روایی. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). || در هم آمیختن بادها چنانکه دانسته نشود از کجا می آیند. ( از المنجد ). || ( اِمص ، اِ ) فر و شکوه و مرتبه بلند. ( لغت محلی شوشتر ). || کنایه از زرق و برق. || تلاطم رودخانه و دریا. || شدت برف و باران و رعد. ( لغت محلی شوشتر ).
روج. ( اِخ ) ناحیه ای است از نواحی حلب که بین حلب و معرة واقع است. ( از معجم البلدان ).