روباروی. ( ص مرکب ، ق مرکب ) روبرو. مقابل. مواجه. ( ناظم الاطباء ). محاذی : و شرغ با سکجکت روباروی است. ( تاریخ بخارا ص 16 ). حمله روباروی باید کرد چون شیر عرین روبه آسا چند از این در هر پسی دستان و فن.
اثیر اخسیکتی.
قُبالة؛ روباروی. رأیته قَبیلاً؛ یعنی روباروی و آشکارا دیدم او را. ( منتهی الارب ). و رجوع به روبرو و روبارو شود.