تا مه نیسان بود روایی بستان
تا مه کانون بود روایی کانون.
فرخی.
گشاده دست بخشش مهتران راروایی خاسته خنیاگران را.
( ویس و رامین ).
هرچه فروشی در وقت روایی فروش و از سود طلب کردن عیب مدار. ( قابوس نامه ).زین نازو تکبر تو تا چند
بازار غم ترا روایی !
سیدحسن غزنوی.
هر نقد که آن بود بهایی بفروش چو آمدش روایی.
نظامی.
به سبب زیادتی نرخها و کمی آن و روایی غلات و کسادی آن. ( تاریخ قم ص 184 ). ایشان غله را بریان می کردندتا چون از ایشان بخرند و زراعت نمایند رسته نگردد وغله ایشان به روایی فروخته شود. ( تاریخ قم ص 64 ). || برآمدن حاجت. ( غیاث ) ( آنندراج ). روا شدن کام. مَقْضی شدن حاجت : هر حاجتی که داری زایزد همه روا شد
من حاجتی ندیدم هرگز بدین روایی.
فرخی.
بدیدنداز همه کامی روایی بکندند از جگر خار جدایی.
( ویس و رامین ).
|| برآوردن حاجت. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || حسن شهرت. مقبولیت عامه : ز وصفت رسیده ست شاعر به شِعْری ̍
ز نعتت گرفته ست راوی روایی.
زینبی.
حاسد ز قبول این روایی دور از من و تو به ژاژخایی.
نظامی.
|| نفاذ. نافذ بودن. مطاع بودن.- فرمانروایی ؛ نفوذ فرمان. نفاذ حکم.
|| بهره مندی. ( ناظم الاطباء ). تمتع :
خوردی و زدی و تاختی چند
واکنون که نماندت آن روایی...
ناصرخسرو.
|| حِلّیّت. حلالی. مقابل ناروایی و حرمت. جواز. || شایستگی. لیاقت. سزاواری. ( ناظم الاطباء ). || زیبایی. || موافقت. ( ناظم الاطباء ). || محتمل است در عبارات ذیل از تذکرة الاولیاء عطار بمعنی قوت مباشرت و آرامش با زنان باشد : نقل است که مادرش روزی او را دید در آفتاب نشسته و عرق از وی روان شده ، گفت ای مادر از خدای شرم دارم که قدم برای موافقت نفس و خود روایی ندارم.مادر گفت این چه سخن است ؟ گفت ای مادر چون در بغدادحالها و ناشایستها بدیدم دعا کردم تا حق تعالی روایی از من بازگرفت ، تا معذور باشم و به نماز جماعت نروم تا آنها نباید دید. اکنون شانزده سال است تا روایی ندارم و با تو نگفتم. ( تذکرة الاولیاء عطار ). || ( ص نسبی ) مجازی باشد که در مقابل حقیقی است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) .