روانه ساختن

لغت نامه دهخدا

روانه ساختن. [ رَ ن َ / ن ِ ت َ] ( مص مرکب ) روانه کردن. رجوع به روانه کردن شود.

فرهنگ فارسی

روانه کردن

مترادف ها

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

fling (فعل)
انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن

فارسی به عربی

اذهب , علاقة موقتة

پیشنهاد کاربران

براه انداختن. [ ب ِ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) ( از: ب راه انداختن ) براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. ( آنندراج ) . راهی کردن :
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من براه انداختم این کاروان خفته را.
صائب ( آنندراج ) .
گسیل

بپرس