روان گردیدن. [ رَ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) براه افتادن. رفتن. روان شدن. روان گشتن : و جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. ( تاریخ بیهقی ). || جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن. روان گشتن : عِزّ؛ روان گردیدن آب.عَمْی ؛ روان گردیدن. عَین ؛ روان گردیدن آب و اشک. ( منتهی الارب ). و رجوع به روان شدن و روان گشتن شود.
فرهنگ فارسی
براه افتادن رفتن روان شدن جاری شدن جریان پیدا کردن