به شهری که بیدادشد پادشا
ندارد خردمند بودن روا.
فردوسی.
چو لشکر شد از خوردنی بی نواکسی بینوایی ندارد روا.
فردوسی.
که گر او نیامد به فرمان من روا دارم ار بگسلد جان من.
فردوسی.
معتصم گفت... چون روا داشتی پیغام ناداده گزاردن. ( تاریخ بیهقی ). و از آن عقد که بنام ما بوده است روا ندارد یاد کند. ( تاریخ بیهقی ).بپیچید یوسف ز داغ هوا
ولیکن نمیداشت گفتن روا.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
اگر آن را خلافی روا دارم به تناقض قول... منسوب گردم. ( کلیله و دمنه ). هرکه... بر لئیم بدگوهر اعتماد روا دارد سزای او این است. ( کلیله و دمنه ). چند غرض است که عاقل روا دارد... ( کلیله و دمنه ).تو روا داری روا باشد که حق
همچو معزول آید از حکم سبق.
مولوی.
روا داری از دوست بیگانگی که دشمن گزینی به همخانگی.
سعدی ( بوستان ).
چو من بدگهر پرورم لاجرم خیانت روا دارم اندر حرم.
سعدی.
لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی. ( گلستان ). بر هر یک از سایر بندگان و حواشی خدمتی معین است که در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند. ( گلستان ). زجر و توبیخی که بر تلامذه کردی در حق او روا نداشتی. ( گلستان ).به نیم بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ.
سعدی ( گلستان ).
|| تحسین نمودن و پسند کردن. ( ناظم الاطباء ). پسندیدن. سزاوار دیدن. مقبول و مطبوع داشتن. رجوع به روا دانستن و روا دیدن شود : فرستاد باید بر او نوا
اگر بی گروگان ندارد روا.
فردوسی.
تو دعوی کنی هم تو باشی گواچنین مرد بخرد ندارد روا.
فردوسی.
ستم گر نداری تو بر من روابه فرزند من دست بردی چرا.
فردوسی.
و من روا دارم که مرا جایی موقوف کند تا باقی عمر عذرخواهی کنم. ( تاریخ بیهقی ). من این نسخه ناچار اینجا نوشتم... و هرچه خوانندگان گویند روا دارم مرا با شغل خویش کار است. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...