روگرداندن. [ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) رو گردانیدن. روگردان شدن. ترک کردن چیزی را. ( از یادداشت بخط مؤلف ). روی برتافتن. برگشتن : گر من از سنگ ملامت رو بگردانم زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را.
سعدی.
گرتو از من عنان بگردانی من به شمشیر رو نگرادنم.
سعدی.
دوستان هرگز نگردانند رو از جور دوست من معاذاﷲ قیاس دوست با دشمن کنم.
سعدی.
و رجوع به رو گردانیدن و روی گردان شود.
فرهنگ فارسی
عمل روی گرداندن اعراض . رو گردانیدن . رو گردان شدن ترک کردن چیزی را .