چون محمدپاک شد از نار و دود
هرکجا رو کرد وجه اﷲ بود.
مولوی.
- روکردن به ؛ توجه کردن به. متوجه کسی شدن : رو کرد به من و گفت... ( یادداشت بخط مؤلف ) : رو به آتش کرد شه کای تندخو
آن جهان سوز طبیعی خوت کو
مولوی.
اکنون که تو روی باز کردی رو باز به خیر کرد حالم.
سعدی.
از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب کز آفتاب روی به دیوار می کنی.
سعدی.
یکبار رو چرا به در دل نمی کننداین ناکسان که زحمت درها همی دهند.
صائب.
جز به سختی نکند وصل بتان رو به کسی باده آینه در شیشه سنگ است اینجا.
صائب ( از آنندراج ).
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم.
محمدحسین شهریار.
|| روبرو کردن. ( غیاث اللغات ). || ( اصطلاح قماربازی ) باز کردن دست و نشان دادن ورقها در بازی.