کوبکو دربدر ز بس گردید
گریه در پیش ناله رو دارد.
کلیم ( از آنندراج ).
|| سمج و مصرّ بودن. ( ناظم الاطباء ). گستاخ و بیشرم بودن. وقح و بی حیا بودن. رجوع به روشود : ای که صد سلسله دل بسته به هر موداری
باز دل میبری ازخلق عجب رو داری !
شاطرعباس قمی متخلص به صبوحی.
|| توجه داشتن. ( آنندراج ). روی دیدن و روی نهادن و روی یافتن و روی آوردن و روی ماندن و روی بردن و روی کردن هم به همین معنی است. ( آنندراج ).- رو به چیزی داشتن ؛ بسوی آن گراییدن : حاکم عادل ، دیوار مستحکم است چون میل کند بدان که رو بخرابی دارد. ( مجالس سعدی ).
به تاراج چمن رو داشت سروفتنه بالایش
که از رنگ حناخون بهار افتاد در پایش.
میرزا بیدل ( از آنندراج ).
|| وجه و علت داشتن : لیکن از روی طعنه خصمان
آمدن هیچ رو نمی دارد.
خاقانی.