تا در او اشکال غیبی رو دهد
عکس حوری و ملک در وی جهد.
مولوی.
پاک طینت راچه باک از خوب و زشت عالم است میکنم آیینه خود را هرچه خواهد رو دهد.
خالص ( از آنندراج ).
رو بما بیچارگان کی آن جفاجو میدهدگر ببیند بوالهوس را خنده اش رو میدهد.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
از رخت آیینه را خوش دولتی روداده است در درون خانه اش ماه است و بیرون آفتاب.
صائب ( از آنندراج ).
|| حاصل شدن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). میسر شدن. ممکن بودن : روی به عاشق آن بت بدخو نمیدهد
قانع به بوسه ای شده ام رو نمیدهد.
کلیم ( از آنندراج ).
|| معظم و مکرم داشتن. توجه و التفات کردن. کنایه از شفقت و لطف نسبت بکسی. ( لغت محلی شوشتر ). || درتداول عامه ، رو دادن بکسی ؛ او را بخود گستاخ کردن. به حسن خلق و خوش رفتاری و نرمی وی را دلیر و جری کردن : به بچه بسیار رو نباید داد.|| موافقت کردن و سازش نمودن. ( آنندراج ) :
با دل ما صحبت تیغ تو تا چون رو دهد
اختیاری نیست کس را کار آب و آتش است.
سلیم ( از آنندراج ).