رو اوردن

لغت نامه دهخدا

( رو آوردن ) رو آوردن. [ وَ دَ ] ( مص مرکب ) توجه کردن و بطرف چیزی رفتن. ( فرهنگ نظام ). متوجه کسی شدن ورو کردن و رو نهادن. ( آنندراج ). اقبال :
گر از یک نیمه رو آرد پناه مشرق و مغرب
ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان.
سعدی.
یک زمان دیده من رو بسوی خواب آرد
ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی.
سعدی.
برخیز و رو بطرف شیراز آر. ( مجالس سعدی ).
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد.
حافظ.
و رجوع به رو کردن و رو نهادن و روی آوردن شود.

فرهنگ فارسی

( رو آوردن ) ( مصدر ) توجه کردن اقبال کردن ( بجهتی یا به سوی شخصی ) .
توجه کردن و بطرف چیزی رفتن متوجه کسی شدن و رو کردن و رو نهادن

فرهنگ معین

( رو آوردن ) (وَ یا وُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - توجه کردن ، میل کردن . ۲ - پرورش دادن .

پیشنهاد کاربران

- نظر کردن در چیزی ؛ بدان پرداختن. به آن توجه و عنایت کردن :
داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود
یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر.
ناصرخسرو.
در مملکت خویشتن نظر کن
زیرا که ملک بی نظر نباشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصرخسرو.
در من نظری بکن که خورشید
بسیار نظر کند به ویران.
خاقانی.
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم.
نظامی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. ( گلستان سعدی ) .
بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.
سعدی.

Rising to

بپرس