رهیک

لغت نامه دهخدا

رهیک. [ رَ ] ( اِ مصغر ) ظاهراً مصغر یا صورتی از رهی است : حسین کردنام از عرب که رهیک اصفهبد بود بر قراجه افتاد. ( تاریخ طبرستان ). اصفهبد شهریار را که پیش من فرستاده دیده ام و دانسته اما بباید که رهیک از مخدوم بدید باشد، پادشاهی که در حق خدمتکار چندین شفقت و نعمت فرماید... آن هریک به هیچ حال دولت آن مخدوم نخواهد. ( تاریخ طبرستان ).

رهیک. [ رَ ] ( ع ص ) سخت سوده و شکسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

سخت سوده و شکسته

پیشنهاد کاربران

بپرس