تمام عضو با من درگذشته
ز دام هیچیک نتوان رهیدن.
ناصرخسرو.
زانکه دل برکنده از بیرون شدن بسته شد راه رهیدن از بدن.
مولوی.
دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.
مولوی.
چون رهیدی بینی اشکنجه و دمارز انکه ضد از ضد گردد آشکار
مولوی.
الحمدلله از آن عذاب الیم برهیدیم. ( گلستان ).به گوشش فروگفت کای هوشمند
به جانی ز دانگی رهیدم ز بند.
سعدی ( بوستان ).
المنة لله که هوای خوش نوروزبازآمد و از جور زمستان برهیدیم. سعدی.
|| خلاص دادن. ( شرفنامه منیری ). جداکردن. ربودن. ( از حاشیه ترجمه محاسن اصفهان ص 162 ) : مگر رخنه ای چند که سیل و باد از قله دیوارها و کنگره ایوانها رهیده و ربوده باشد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 22 ). وگر از جوانب آن چیزی رهیده می شود اگر اندک است و اگر بسیار آب آن روی به زیادتی می نهد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 38 ).