رهی معیری

دانشنامه آزاد فارسی

رهی معیّری (تهران ۱۲۸۸ـ ۱۳۴۷ش)
رهی معیّری
رهی معیّری
(نام کامل: محمدحسن معیری) شاعر ایرانی. نیای او، معیّرالممالک نظام الدّوله، در دورۀ ناصرالدّین شاه مسئول خزانۀ حکومت بود. اندکی پیش از به دنیاآمدن، پدرش، محمدحسن، درگذشت. نام پدر را به فرزند دادند. اما محمدحسنِ پسر در میان خانواده و اقوام به بیوک شهرت داشت. از دورۀ نوجوانی به شعر و موسیقی علاقه نشان داد و پس از تحصیلات متوسّطه در شهرداری تهران و وزارت پیشه و هنر به کار دولتی پرداخت. شعرها و ترانه های او، رفته رفته، از دورۀ رضاشاهی شهرت یافت. به لحاظ ِ سبک، در مرزی میان دو شیوۀ عراقی و هندی قرار داشت. تعدادی از غزل های او در شمارِ برجسته ترینو به لحاظِ زبان شعر، پیراسته ترین سروده های فارسی در قرن ۲۰ است. تخلّص شاعر رهی بود، اما وی با نام هایی مانند زاغچه و شاه پریون به سرودن شعرهای طنزآمیز هم پرداخت. بخشی از این شعرها در مجله هایی مانند تهران مصوّر و باباشَمَل نشر یافت. علاوه بر این، ازجملۀ مسئولان «برنامۀ گل ها»ی رادیو نیز به شمار می رفت. این برنامه در تاریخ موسیقی ایران نقطۀ عطفی بود. رهی معیری ازدواج نکرد و آرامگاهش در گورستان ظهیرالدولۀ تجریش تهران است. بخش های عمده ای از شعرها و تصنیف هایش در سایۀ عمر (تهران، ۱۳۴۴)، آزاده (تهران، ۱۳۴۸)، رهاورد رهی (به کوشش داریوش صبور، با مقدّمۀ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، ۱۳۷۵) و طنزهای رهی (به کوشش محمدباقر نجف زادۀ بارفروش، تهران، ۱۳۷۶) گرد آمده است.

پیشنهاد کاربران

گرچه روزی تیره تر از شام غم باشد مرا
در دل روشن، صفای صبحدم باشد مرا

زرپرستی خواب راحت را از نرگس دور کرد
صرف عشرت می کنم گر یک درم باشد مرا

خواهش دل هر چه کمتر، شادی جان بیشتر
تا دلی بی آرزو باشد چه غم باشد مرا؟
...
[مشاهده متن کامل]


در کنار من ز گرمی برکناری، ای دریغ
وصل و هجران و غم و شادی، به هم باشد مرا

در خروش آیم چو بینم کج نهادی های خلق
جویبارم، ناله از هر پیچ و خم باشد مرا
گرچه در کارم چو انجم عقده یی باشد رهی
چهرهٔ بگشاده یی، چون صبحدم باشد مرا
#رهی_معیری

ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
رخسار یار گونه آتش از آن گرفت
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم
آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز
گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم
...
[مشاهده متن کامل]

در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
کامی نبرده ایم از آن سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم
#رهی_معیری

یاری از ناکسان امید مدار
ای که با خویِ زشت، یار، نِه ای
سگدلان لقمه خوارِ یکدگرند
خون خوری گر از آن شمار نِه ای
همچو صبحت شود گریبان چاک
ای که چون شب سیاهکار نه ای
پایمال خسان شوی چون خاک
...
[مشاهده متن کامل]

گر جهانسوز چون شرار* نه ای
ره نیابی به گنج خانه بخت
جان گزا گَر بِسان مار نه ای
تا چو گل شیوه ات کم آزاری است
ایمن از رنجِ نیشِ خار نه ای
روزگارت به جان بود دشمن
ای که همرنگ روزگار نه ای
#رهی_معیری

ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است
چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست
جز چشم دل که محو تماشای دیگر است
این نُه صدف ز گوهر آزادگی تهی است
و آن گوهر یگانه به دریای دیگر است
...
[مشاهده متن کامل]

در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست
تسکین ما ز جرعهٔ مینای دیگر است

امروز می خوری غم فردا و همچنان
فردا به خاطرت غم فردای دیگر است
گر خلق را بود سر سودای مال و جاه
آزاده مرد را سر و سودای دیگر است
دیشب دلم به جلوهٔ مستانه ای ربود
امشب پی ربودن دل های دیگر است
غمخانه ای ست وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی، جای دیگر است
#رهی_معیری

از بد اندیشان نیندیشم که یار من تویی

هر چه کمتر شود فروغ حیات رنج را جانگدازتر بینی سوی مغرب چو رو کند خورشید سایه ها را درازتر بینی

بپرس