رهی شدن ؛ غلام گشتن. بنده شدن. خدمتکار شدن :
جهانی سراسر مرا شد رهی
مرا روشنی هست و هم فرّهی.
فردوسی.
جهانی سراسر شد او رارهی
که با روشنی بود و با فرّهی.
فردوسی.
چو قدش آفت سروسهی شد
... [مشاهده متن کامل]
دوهفته ماه رویش را رهی شد.
( ویس و رامین ) .
چون خویشتن را رهی شدستی
از بی خردی خویش و بی کمالی.
ناصرخسرو.
جهانی سراسر مرا شد رهی
مرا روشنی هست و هم فرّهی.
فردوسی.
جهانی سراسر شد او رارهی
که با روشنی بود و با فرّهی.
فردوسی.
چو قدش آفت سروسهی شد
... [مشاهده متن کامل]
دوهفته ماه رویش را رهی شد.
( ویس و رامین ) .
چون خویشتن را رهی شدستی
از بی خردی خویش و بی کمالی.
ناصرخسرو.