رهو

لغت نامه دهخدا

رهو. [ رَهَْ وْ ] ( ع مص ) گشاده شدن میان دو پای کسی. || گستردن مرغ بال خود را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).گستردن مرغ بال را و آرمیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) || آرمیدن دریا. ( ناظم الاطباء ) ( المصادرزوزنی ) ( از اقرب الموارد ). آرمیده شدن دریا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آرامیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54 ) ( دهار ). || به آرامی سیر کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نرم رفتن. ( آنندراج ) ( دهار ). رفتن به رفق. ( المصادر زوزنی ). || پیوسته و دایم بودن طعام. ( ناظم الاطباء ).

رهو. [ رَهَْ وْ ] ( ع اِمص ) گشادگی میان هردو پای و هردو پای گشاده رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گشادگی میان هردو پای. ( ناظم الاطباء ). || رفتار نرم ، گویند: جاء الخیل رهواً. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رفتار آهسته. ( دهار ). || طریقه. روش. قاعده. ( فرهنگ فارسی معین ). || سکون و آرامیدگی دریا. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ، اِ ) ساکن ، و قوله تعالی : و اترک البحر رهواً . ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ساکن. ( مهذب الاسماء ). || جای بلند و پست که در آن آب ایستد ( در این معنی از اضداد است ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). زمین پست و زمین بلند. ( از غیاث اللغات ). جای بلند. ( دهار ). || زن فراخ شرم. || ( اِ ) کلنگ که یک نوع مرغی است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). مرغی است مانند کرکی. ( یادداشت مؤلف ). کلنگ. ( دهار ). کرکی. ( اقرب الموارد ). رجوع به کلنگ و کرکی شود. || جماعت مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آب راه میان محله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گوی در میان محله که آب باران در آن جمع شود. ج ، رِهاء. ( ناظم الاطباء ). || چاه فراخ. ( دهار ).

رهو. [ رُ ] ( اِ ) طرز و روش. || قاعده و قانون.( ناظم الاطباء ) || پی و نشان. || سیاهی از دور. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ).

رهو. [ رُ /رَ ] ( اِخ ) نام کوهی در سراندیب که آدم چون از بهشت بیرون آمد به آن کوه افتاد. ( برهان ) ( از لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ اوبهی ) :
به کوه رهو برگرفتند راه
چه کوهی بلندیش بر چرخ و ماه.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - طریقه روش قاعده . ۲ - رفتار نرم . ۳ - جماعت مردم . ۴ - گشادگی میان هر دو پای . ۵ - کلنگ .
نام کوهی در سر اندیب که آدم چون از بهشت بیرون آمد به آن کوه افتاد .

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - طریقه ، روش ، قاعده . ۲ - رفتار نرم . ۳ - گشادگی میان هر دو پای . ۳ - جماعت مردم . ۴ - درنا، کلنگ .

فرهنگ عمید

آهسته و نرم راه رفتن.
۱. طریقه، قاعده، روش.
۲. پی و نشان.
۳. در روایات، کوهی در سرندیب که آدم از بهشت بر آن کوه فرود آمد: به کوه رهو برگرفتند راه / چه کوهی بلندیش بر چرخ و ماه (اسدی: لغت نامه: رهو ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
مفسران و ارباب لغت برای «رَهْو» (بر وزن سهو) دو معنا ذکر کرده اند: «آرام بودن» و «گشاده و باز بودن» و جمع هر دو معنا در اینجا نیز بی مانع است.
گشوده. باز (صحاح) راغب آن را راه وسیع گفته. یبرسی آن را ساکن و آرام معنی کرده ولی راغب آن را نپسندیده است . دریا را گشوده بگذار که آنها غرق شدگانند. از آیه به نظر می‏اید که اگر موسی می‏خواست بار دیگر عصا را به دریا می‏زد و اب به هم می‏آمد ولی خدا از این کار نهی کرد تا فرعونیان غرق گردند. و منظور موسی آن بود که دریا بسته شود تا اهل مصر به بنی اسرائیل راه نیابند. این کلمه فقط یک بار در قرآن آمده است . ابن اثیر در نهایه از علی علیه السلام نقل کرده که درباره آسمان فرمود «وَ نَظَمَ رَهَواتِ فُرَجِها»یعنی مواضع گشوده آن را منظّم کرد. و گوید: رهوات جمع رهوة است.

پیشنهاد کاربران

رهو ( بر وزن سهو ) دو معنی دارد : آرام بودن و گشاده و باز بودن
وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ ( 24 دخان )
( هنگامی که از دریا گذشتید ) دریا را آرام و گشاده بگذار که آنها لشکر غرق شده ای خواهند بود .
( تفسیر نمونه ج : 22 ص : 175 )

بپرس