رسول شاه و دستور برادر
هم او هم رهنوردش کوه پیکر.
( ویس و رامین ).
به آخُر بسته دارد رهنوردی کزو در تک نیابد باد گردی.
نظامی.
رهنوردی که چون نبشتی راه گوی بردی ز مهر و قرصه ماه.
نظامی.
رجوع به راهنورد شود. || طی کننده راه. ره پیما. راه رونده. ( از یادداشت مؤلف ). || رونده ای که به تندی و جلدی و اشتلم به راه رود خواه انسان باشد و یا حیوان. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( برهان ). رونده به چستی و چابکی. ( شرفنامه منیری ). کنایه از پیاده تیزرو که راه نورد نیز گویند. ( از انجمن آرا ) : که آمد سواری ز ایران چو گرد
به زیر اندرش باره رهنورد.
فردوسی.
که اندام و مه تازش و چرخ گردزمین کوب و دریابر و رهنورد.
اسدی.
درآمد به هنجار ره رهنوردز زین گوهر آویخت گرز نبرد.
اسدی.
سپس برد یک کیسه دینار زردابا توشه و باره رهنورد.
اسدی.
همه ابر است هرچت رهنورد است همه نور است هرچت رهگذار است.
مسعودسعد.
جبرئیل استاده چون اعرابئی اشترسوارکز پی حاجش دلیل رهنوردان دیده اند .
خاقانی.
به جولان اندیشه رهنوردز پهلو به پهلو شده کرد کرد.
نظامی.
پیمبر بر آن خنگی رهنوردبرآورد از این آب گردنده گرد.
نظامی.
نشست از بر باره رهنورد.برآراست لشکر به رسم نبرد.
نظامی.
بشرطی که چون آید آن رهنوردکشد گوهر سرخ و یاقوت زرد.
نظامی.
|| باد. ( یادداشت مؤلف ). || گدا و گدایی کننده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ). رجوع به راه نورد در همه معانی شود.