رهنمون شدن. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) راهنمون شدن. رهنماگشتن. راهنمایی کردن : ز موسیقی آورد سازی برون که آن را نشدکس جز او رهنمون.نظامی.بود که لطف ازل رهنمون شود حافظوگرنه تا به ابد شرمسار خود باشیم.حافظ.رجوع به رهنمایی و رهنمون کردن شود.